ناشر: انتشارات نگاه
نویسنده: شمس لنگرودی
شابک: 9786222673840
1٬100٬000 ریال
رفیقم ناظم
گفتی که بهاری در راه است
در دل برف ماندهایم.
برف به کمرگاهمان رسیده
چراغ روشنمان چشمهای گرگ است
باد نیست که به هر سومان میوزد
آههای بچههای گمشده بر زمین است
بغض جوانیمان بیرون مسافرخانههای سر راه است.
راههای مسدود شده آیا باز میشوند؟
پلیس، سر تعظیم فرود میآورد؟
و گرگها جمله گیاهخوار میشوند؟
ناظم! شاعر مهربان! چه بگوییم
استخوانم میلرزد
دیگر حرف، مشکلگشای سفره ما نیست
ما آبستن گرگیم
کاش ماه تو
پرده آسمان دودیمان را میدرید
که فقط یک شب چیزی را ببینیم که تو وعده داده بودی.
مرگ هم اکنون طلبکار ماست
صبح زنگ خانهمان را میزند که چرا دیر کردهایم
و درد نیز طلبکارمان است.
بانکها به جای سود ماهیانه به حسابمان زخمبند میفرستند
اختلاسگران وعده دادند
که سعادت بیرون در است
و رمز عبور میفروشند.
آی ناظم ناظم!
پاسخ به پرسشمان را روزی خواهی داد
روزی که از صدای استخوان تو نی میسازیم
نی ساز ماست که میشود اندکی با آن گریه کرد.
ناظم ناظم!
هدایت ما صادق بود
چرا به رمز هدایتمان اعتنایی نکردیم.
2
آه رفیقم ناظم!
ما سرباز تو بودیم
تو به ما گلوله مشقی داده بودی
دشمن ما بمبهای هیدروژنی
در دکمههای جلیقهاش پنهان داشت،
خودکار ما پرِ جوهر شعر بود
جوهر او
غبار مردگان فراموش شده،
پاهای ما
از محبت و صلح بود
او پایی نداشت و به سر میدوید.
رفیق عزیزم ناظم!
بیا و گلولۀ کاغذینت را بیرون بیار
به مجسمهها شلیک کن
دور و برت را ببین و
آهسته فرار کن
انسان سنگ شده از کاغذ ترسی ندارد.
ناظم، ناظم مهربان!
مرگ گوشهای عزیز تو را بسته است
و نمیشنوی رنجهایمان را
ما در کنار توایم
و مرده از مرده خبری ندارد.
3
سوار کشتی بادبانی شدم
از رودخانه و دریاها گذشتم
از سنگلاخهای زیرزمینی و بادها گذشتم
دستهای تو در دستم بود.
منقار پرندگان
از موسیقی واگنر خیس بود
تخته پارههای کشتی
از خاطرات درخت بریده در کارخانه سخن میگفتند
مژههای تو در نور
ردههای باران در موسیقی باخ را به یاد میآورد
و دست تو در دستم بود.
با کشتی کاغذی
تنها رؤیاست که مرا هر سویی میبرد
و باز میگرداند به اتاق زندانم
تا بنشینم و
کشتیهایم را بسازم.
4
ناظم!
تو رئیسجمهور قلم
ما سربازان وطن
تو سارق مشقهای زراندوزان
همسایۀ روباهها که نقشه راه را بشناسی
ما کارگران ساده راهسازی
بگو چگونه از این خاک که نشست کرده رها میشویم.
ناظم
تو عقاب و ما کبوتر کوهساریم
پوستت از جنس پوسته آفتاب
پوست ما از برگ ستارگان
تو ژنرال صفحات سفید
اینک مرگ که سراپامان را فراگرفته
و خانهمان غرق در مرداب شرارت.
کفشهای تو از باد بود
کفش نازک و پرپریمان
از جنس کاغذ پروانهها.
از خیابان به خانه که میآییم
قفل در خانهمان را عوض کردهاند
شب زیر باد خیالهایمان باید بخوابیم.
تو رئیسجمهور ما بودی ناظم
دستور چیست
ما که آماده خانهزادیم
و چیزی از خود نداریم.
شابک: | 9786222673840 |
دسته بندی: | عمومی |
موضوع اصلی: | داستان نویسی |
موضوع فرعی: | شعر معاصر |
نوبت چاپ: | 1 |
وزن: | 160 گرم |
سال انتشار: | 1402 |
نگارش: | تألیف |
زبان: | فارسی |
قطع: | رقعی |
نوع جلد: | شومیز |
تعداد صفحه: | 128 |
پیشنهاد ما