ناشر: انتشارات دیدآور
نویسنده: آلبرتو موراویا
مترجم: هاله ناظمی
شابک: 9786001042478
2٬600٬000 ریال
«به محض راهافتادن قطار، مارچلّو پنجرهای را که برای صحبتکردن، یا بهتر است بگوییم برای شنیدن صحبتهای مادرزنش، کنار آن ایستاده بود رها کرد و به داخل کوپه برگشت، اما جولیا دمِ پنجره باقی ماند. از داخل کوپه مارچلّو میتوانست او را ببیند که در راهرو به جلو خم شده است و با چنان شور و حرارتی دستمالش را تکان میدهد که آن حرکت بسیار رایج رقتانگیز به نظر میرسد. فکر کرد، بدون شک جولیا تا وقتی که مادرش را روی سکو ببیند، آنجا میماند و دستمالش را تکان میدهد. برای او چشمبرداشتن از مادرش نشانهٔ بارز جدایی قطعی از زندگی دوران دوشیزگیاش بود. جداییِ همراه با بیم و امید که عزیمت با قطار، در حالی که مادرش روی سکو مانده بود، آن را به طرز دردناکی ملموس کرده بود. مارچلّو لحظهای دیگر هم همسرش را تماشا کرد که از پنجره به بیرون خم شده بود، لباس روشنی به تن داشت و حرکت دستاش باعث میشد پارچهٔ لباس روی برجستگیهای بدنش چین بخورد. سپس خودش را روی صندلی رها کرد و چشمهایش را بست. پس از چند دقیقه که دوباره چشم باز کرد، همسرش دیگر در راهرو نبود و قطار در فضای باز حومه شهر در حال حرکت بود: دشتی خشک و عاری از دارودرخت که اکنون زیر آسمانی سبز، در گرگ و میش غروب فرو رفته بود. هر از گاه زمین به شکل تپههایی برهنه برآمده میشد و بین تپهها درههایی پدیدار میگشت و آدم از اینکه آنها را عاری از منازل مسکونی و انسانها میدید شگفتزده میشد. خرابههای آجریِ بالای تپهها نیز این حس انزوا و تنهایی را تشدید میکرد. مارچلّو فکر کرد، منظرهٔ آرامبخشی است که انسان را به اندیشیدن و خیالپردازی دعوت میکند. در این اثنا، در انتهای دشت، ماه گرد و سرخفام همچون خون، با ستارهٔ سفید درخشانی در سمت راستاش، در افق طلوع کرده بود.»
شابک: | 9786001042478 |
دسته بندی: | عمومی |
موضوع اصلی: | داستان نویسی |
موضوع فرعی: | داستان خارجی |
نوبت چاپ: | 1 |
وزن: | 272 گرم |
سال انتشار: | 1403 |
نگارش: | تألیف |
زبان: | فارسی |
قطع: | رقعی |
نوع جلد: | شومیز |
تعداد صفحه: | 304 |
پیشنهاد ما