ناشر: انتشارات صدای معاصر
نویسنده: مصطفی رحماندوست
شابک: 9786004130141
1٬400٬000 ریال
کالا در حال حاضر موجود نمی باشد
روزی بود، روزگاری بود. در آن روزگار نادرشاه افشار پادشاه ایران بود. نادرشاه مردی جنگی و دیکتاتور بود و تمام مدّت عمرش، روی اسب سوار بود و از این جا به آن جا لشکرکشی میکرد. او حتّی به هندوستان هم لشکرکشی کرد و الماس و طلا و جواهرات بسیاری را از هندیها گرفت و به ایران آورد.
یک روز که نادرشاه مشغول جنگ با گروهی از مخالفانش بود، کار جنگ خوب پیش نمیرفت. سربازان خستهی او یا یکی یکی از پای در میآمدند و یا فرار میکردند. نادرشاه دید که اگر همین طور به جنگ ادامه بدهد، حتماً شکست میخورد و خودش هم کشته میشود. فکری کرد و با خود گفت: «باید عقبنشینی کنم و با لشکر تازه نفسی دوباره به جنگ این یاغیها بیایم.»
نادرشاه با این فکر دستور عقب نشینی داد. همه از میدان جنگ گریختند. هرکس به طرفی رفت. سربازان دشمن، سربازان نادرشاه را دنبال کردند. لشکر نادر پراکنده شد. گروهی هم به دنبال نادرشاه راه افتادند. او که دید چارهای ندارد، سربازانش را رها کرد و مجبور شد به تنهایی به طرف بیابان بتازد. مقداری که رفت دشمن از تعقیب او چشم پوشید.
نادرشاه رفت و رفت تا به کلبهای رسید. به پشت سرش نگاه کرد؛ کسی به دنبالش نمیآمد. نادرشاه گرسنه و تشنه بود. کنار کلبهی پیرزنی از اسب پیاده شد. پیرزن از کلبه بیرون آمد و گفت: «خسته نباشی مرد!»
نادرشاه وارد کلبهی پیرزن شد و در کف کلبه به زمین نشست و کمی خستگی در کرد. بعد روبه پیرزن کرد و گفت: «پیرزن! من شاهم! گرسنه و تشنه هستم، هر چه داری بیاور تا بخورم.»
پیرزن لبخندی زد و گفت: «اگر گاوم ماده بود و شیر میداد که معطل نمیکردم؛ فوری شیرش را میدوشیدم و برایت میآوردم. امّا گاو من ماده نیست، گاو نر هم که شیر نمیدهد.
شابک: | 9786004130141 |
دسته بندی: | عمومی |
موضوع اصلی: | داستان نویسی |
موضوع فرعی: | داستان ایرانی |
نوبت چاپ: | 2 |
وزن: | 181 گرم |
سال انتشار: | 1402 |
نگارش: | تألیف |
زبان: | فارسی |
قطع: | رقعی |
نوع جلد: | شومیز |
تعداد صفحه: | 128 |
پیشنهاد ما