ناشر: شرکت : انتشارات مرکز
نویسنده: اری دلوکا
مترجم: مهدی سحابی
شابک: 9789643057046
1٬690٬000 ریال
کالا در حال حاضر موجود نمی باشد
«بومرنگ را توی دستم فشار میدهم، حس میکنم که میلرزد. تمرین حرکت پرتاب را شروع کردهم. میبرمش پشت سرم، دستم را به حالت پرتاب میآرم جلو امّا ولش نمیکنم. حرکت شانهم سریع است. مثل کمر ماریا با حلقه هولاهوپ. نمیتوانم پرواز بومرنگ را امتحان کنم، نوک مونته دیدیو جامان خیلی تنگ است. دستم بومرنگ را در سانتیمتر آخر میگیرد و میآردش عقب. این طوری هی عقب و جلو میبرمش. عضلات پشتم از هم باز میشود، عرق میریزم، محکم میچسبمش، با یک چرخش مُچ میشود از لای انگشتها پرتش کرد. بعد از مدت کمی میبینم که دست راست از دست چپ درشتتر شده، در نتیجه دست عوض میکنم. این طوری یک قسمت بدن خودش را میرساند به قسمت دیگر، در چابکی باهم مساوی میشوند. همین طور در قدرت و البته در خستگی. آخرین حرکتهای پرتابی که میکنم بیتابیشان برای پرواز بیشتر است، به مُچم برای نگه داشتن بومرنگ بیشتر فشار میآید و درد میکند. دست میکشم.
دلم نمیخواست مدرسه بمانم، برای نشستن روی نیمکتهای پنجم ابتدایی زیادی بزرگ بودم. ساعت عصرانه که میشد بعضی بچهها شیرینیهاشان را از کیفشان میآوردند بیرون، امّا به مایی که اسممان را جزو بیبضاعتها نوشته بودند فراش نان و مربای به میداد. هوا که گرم میشد بچههای ندار با سر از ته تراشیده مثل کدو میآمدند مدرسه، به خاطر شپش، در حالیکه بقیه بچهها با موهای شانه کرده میآمدند. در خیلی چیزهای مخصوص با ما فرق داشتند، بعد هم آنها به تحصیل ادامه میدادند، امّا ماها نه. من بهخاطر تبی که دائم داشتم درجا میزدم، بعد که تبم خوب شد دیگر دلم نمیخواست بروم مدرسه، دلم میخواست به خانه کمک کنم، کار کنم. همین درسی که خواندهام بسم است. ایتالیایی را بلدم، زبان بیسروصدایی ست که راحت لای کتابها جاخوش کرده و کاری به کار کسی ندارد.
از وقتیکه رفتهم سر کار و با بومرنگ تمرین میکنم اشتهام زیاد شده. بابا از اینکه صبحانه را با من بخورد خوشحال است، ساعت شش اولین روشناییهای آفتاب مثل خط میافتد روی کوچه و حتی اتاقهای طبقههای پایین را هم میگیرد، لازم نیست چراغ روشن کنیم. تابستانها آفتاب قبل از اینکه بالا بیاید و آسمان شهر را مثل کوره کند آهسته آهسته و خنک روی زمین ولو میشود. نانم را توی فنجان شیری که قهوه بدلی بهاش رنگی داده فرو میکنم. یک عمر صبحها تنها بلند شده و الآن خوشش میآید که من هم هستم، که بتواند یک کلمه حرف بزند و بعد باهم برویم بیرون. مادر دیر بلند میشود، اغلب ناخوش است. در ساعت ناهار من میروم پشت بام و رختها را آویزان میکنم، شب هم جمع کردنشان با من است. تا حال آن بالا نرفته بودم، پشت باممان بالای مونته دیدیوست، شبها درش نسیمی میوزد. هیچکس نمیبیندم و آن بالا تمرین میکنم، بومرنگ در هوای آزاد به لرزه میافتد، موقعی که بهاش فشار میآرم که از دستم در نرود دستهش خم میشود. چوبی ست که اصلا برای این رشد کرده که پرواز کند. اوسا اریکو نجار ماهری ست، میگوید که چوب یا برای این خوب است که بسوزانیش، یا برای آب، یا برای شراب. من میدانم که چوب برای پرواز هم خوب است، امّا این را به زبان نمیآرم، مگر اینکه اول او بگوید. فکر میکنم خیلی دلم میخواهد بومرنگ را از رختشوخانهمان که بالاترین پشت بام مونته دیدیوست پرتاب کنم.»
شابک: | 9789643057046 |
دسته بندی: | عمومی |
موضوع اصلی: | داستان نویسی |
موضوع فرعی: | داستان خارجی |
نوبت چاپ: | 1 |
وزن: | 60 گرم |
سال انتشار: | 1402 |
نگارش: | تألیف |
زبان: | فارسی |
قطع: | رقعی |
نوع جلد: | شومیز |
تعداد صفحه: | 170 |
پیشنهاد ما